ضربات عاشقی



سلام به همه شما دوستان عزیزم و ممنون بابت مشارکتای که کم و بیش دارید

بعد از اولین قرارمن خیلی دچار اشوب شدم همیشه میگن که دوستی با یدختر ارومت میکنه و قلبتو به لذت میرسونه اما من ابدا و اصلا اینطور نبودم راستش شاید چون بی تجربه بودم و خیلی خیلی نگاهمو کنترل میکردم(اینو واقعا میگم)نگار بخاطر بیماری که داشت  و استرسای کنکوری که میخواست بده به شدت از لحاظ روحی بهم ریخته بودو من اینو با تموم وجود حس میکردم،مدام بهش فکر میکردم و دیگه بحثای شرکت و مسجدو مغازه برای من مثل تفریح شده بودن دیگه اهمیت اصلی نگار بودو بس.

بخاطر تعمیرات شرکت چند روزی خوابیدو من بهترین فرصتو داشتم که با نگار بیشتر وقت بگذرونم اما من مثل همه شما دستم تو خرج بود ناچار توی تاکسی هم میرفتم با الاغ(به پرایدم همیشه میگفت الاغ)

پنهونی ازش بخاطر اینکه درامد مغازه زیاد نبود جنسارو میبردم بازارای محلی تا همیشه بتونم پیشش سربلند باشم یادمه تو یه بیرون رفتنامون فصل  گوجه سبز بود تو راه دیدیم من بودم و 30 تومن ته کارتم براش خریدم اونم با کلی اصرار اما گوشیم تو ماشین بودو وقتایی که پیشش بودم رمزشو بر میداشتم دید ته حسابم هیچی نیست و من کلی خجالت کشیدم

یروز که رفتیم اصفهان بگردیم گفتش که میخاد برای درساش کتابیو بخره و من باهاش رفتم اما همش ازم دور میشدو با فاصله ازم میومد میترسید اشنایی کسی ببینتش (شایدم منو لایق هم قدمی نمیدونست)

کتابو که گرفت کلی راه رفتیم تا زیر سی و سه پل (کویر بود اونروز)رفتیم و نشستیم و ازین قارچ خشک شدها هستا (بقول خودش قارچ سوخاری)خرید تا باهم بخوریم اما همشو خودش خورد 

چقد به اون پسره که بلند بلند میخوند و نگار ذوق زده شده بود براش حسودیم شد جوری براش ذوق کرد که من هیجوقت نتونستم خودمو اونطوری پیشش حس کنم حالا خدایی تلاشمم میکردما

شاید بخندید بهم اما نگار هیچوقت بهم کلمه مهرامیزی نزد.

یادمه یبار بعد از کار داشتم میومدم خونه خسته با پایی که ضرب دیده بود زنگ زد و گفت پاشو بیا یتابی بخوریم و من کلی عجله کردمو اخرش سر وقت نرسیدم دوتا سمبوسه خریده بود باهم بخوریم اما دیر رسیدمو سهم خودشو خورده بود تا رسیدم سهم منو پرت کرد سمتمو خیلی ناراحت شدم.

کمی تاب خوردیمو غرررررررررررررررر میزد دایم پیش خودم میگفتم بیا خودتو بکش بیای دنبالش الان هم اینجوری تاخیرتو داره جواب میده،یکم جلوتر متوجه شد ناراحتمو یه اهنگ شاد گذاشت ومن دلیل تاخیرمو نشونش دادم.راستش براش کیک بنفش رنگ سفارش داده بودم (عاشق رنگ بنفش بود)کیکو دیدو خوشحال شد بالبخندش منم اروم شدم و درد پامو فراموش کردم.

اخرین ملاقات ما برج سه سال 97 بود من خاطره نویس روزاییم که اجازه دادم کسی که دوستش دارم نابودم کنه باااینکه میدونستم قرراره چه اتفاقی بیفته


سلام مجدد دیروز بشدت دستم بند شد ونتونستم براتون بنویسم مرسی از کامنتای پرمحتواتون در سروش

در ادامه سرگذشت من گفتم که اولین قرار بینمون گذاشته شد.

بهترین رنگ(سفید)بهم میومدو پوشیدمو کلی مدل  مختلف مو رو امتحان کردم و در نهایت با کلی اب قندماشینو راه انداختم که برم که راهیو نرفته بودم سمت فولادشهر که واویلا پسر خالم زنگ زد و گفت که من در مغازتونم و کار رنگ درب و حفاظاشو اومدم انجام بدم وخی بیا عامووووووووووووو

من                 پسر خالم                                     پلیسی که بخاطر هول کردن برا سر وقت رفتن سر قرار 50تومن برام نوشت

برگشتم مغازه و کلیدارو دادمش و کلی براش خرت و پرتم گرفتم که براناهار گریه نکنه و زنگمم نزنه اصلا 

گازشو گرفتم و تیز رفتم سمت دانشگاه فولادشهر،نه که نرفته باشم تا اون موقع اونوراها رفته بودم اما برا فروختن جنسی چیزی یا معامله ای نه یه دختر

رفتم و دیدم دوتا ساختمون زشششششششششششششششت که ازشون لباس اویزون بود چقدم شبیه اون ساختمونا تو سریالا ی والکینگ دد بود،زنگ زدمو رفتم جلو تر دیدمش.

سریع  سوار شدو گفت برو برو منم که گیج و هول بودم براخودم رفتیم که اولین قرارمونو بسازیم.حالا اون یدختری تپلی سبزه(یادش بخیر همیشه میگفت نگو اقاااا من نخودیم .هی)با مانتو و عینک دودی و کلی جزوه (سنگین)و کیفش،بوی خیلی خاصی میداد خیلی دوست داشتم عطرشو بماند که بعدها فهمیدم اصلا عطر نزده بود بوی لاک پاک کنش بوده،با کلی خوشحالی رفتیم سمت اصفهان و تو راه اون حرف میزد و منم که هول تر از اون ادا ادمای ارومو در میاوردمبعد از کلی صحبت گفتم بریم غذابخوریم و جلوی یرستوران وایسادیم رفتم با کلی تاخیر دو ظرف جوجه کباب گرفتم و رفتین ناژوان (شانس ما نه پلیس بود و نه ادمی )زیر انداز انداختمو و اون که داشت از استرس و ترس میلرزید با کفش نشست و هر دومونم هول ترین و پر شوق ترین غذای عمرمونو خوردیم.البته اصلا نخوردیم فقط  چند لقمه و به درخواستش گازشو گرفتیم و بعد یکم تابیدن رفتیم سمت تختیو اونجا اصرار کرد که ازینجا میره نجف اباد ،اخرین اهنگ اون قرار اول اهنگ یادم نرفته از پازل بند بود اهنگی که الان گوش میدمو اشکام میریزه.

هیچوقت اون روزو اهنگ از ذهنم پاک نمیشه.همیشه بهم میگفت میغان چرکولی اخه ریش داشتمو مثل لاتا بود تیپ اون روزم(وزوز موی)

 

 

 

 


سلام نوشتن من یکم بی نظمه و مثل واریزیای حقوق هر ماه شرکت نمیشه وقت معینی براش تعریف کرد.

بیشتر ازین معطلتون نمیزارم دوستان خوب کجا بودیم:

بعد خاموش کردن گوشی تا شب با خودم کلنجار رفتم احساس کردم که یه بچه ننه ترسو هستم شب توی اینستاگرام باهاش صحبت کردم و دیگه میخواستم کلا بیخیالش بشموای که چقدر داغون میشه ادم این مواقع،فرداش م برای خرید خونه رفتیم نجف اباد و کلی خرید کردیم قرار شد من با احسان (موتور هوندای 200 سی سی من که با کلی اضافه کاری تونستم صاحبش باشم)تنها برگردم و اونجایی که من عاااااااااااااااااااشق تنهایی اتوبانم رفتم ازونجا برگردم یزدانشهر که تو راه متوجه نشدم گوشیم کلی زنگ خورد،برای بیخیال شدن نگار یگوشی ساده دست گرفتم که یوقت مثل دیوونها نرم وبلاگش و بخونمشو تو بند بند نوشتهای جدید و قدیمش خودمو پیدا کنم.

رسیدم خونه گوشیو دیدم ،خودش بود همون شماره اشنا *نگارمن*پیام داده بود که دیدمتا و اینطور شد که من تصمیم گرفتم اون نویسنده خوش نویس حساسو ببینم برای اولین بار یادم رفت احسانو بیارم تو خونه و همینطور مات و گیج بخودم اومدم که دارم براش توی وبلاگش کامنت میزارم و اولین قرار بینما رو برنامشو ریختم 

ادامه دارد.


عشق می‌تونه باعث شه یشهرو بگردی و متوجه نشی ،عشق شیرینه،ادعای عشق  اما از دست رفتنیه اگه از دستش بدی تا ابد حسرتشو کنج دلت  میخوری با دلی پر کینه ازش یاد میکنی و در نهایت با خودخواهی دیگرونو مقصر میدونی و خودتو پاک،اما عشق میاد و برای همیشه میمونه اگه طرفت موند لذت داشتنش تا اخر عمرت هر روز زندگیتو رنگی میکنه مثل رنگین کمون،اگه اما از دست رفت تا اخر عمرت شیرینی اون عشق میشه راهنمای دل تو هر جا و مکانی،وقتیم که دلتنگش میشی چند قطره از حجم اون عشق از چشمات جاری میشه و روحتو جلا میده ❤️


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Ž نون تا نون اجناس فوق العاده طراحان وب سایت فارسی کاغذ A4 مطالب اینترنتی سایت اینترنتی کویر بلاکربلاگ درسی دانلود barbaritehran98